امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

دلخوشی های کوچک

پاییز رو دوست دارم... آغاز فصل آشنایی من و بابا... بودن تو... سرمایی در عمق وجود... بوی خاک باران خورده... گرمای نگاهتان... دستان مردانه اش... پرسه های دونفره... اکنون... دستان کوچکت در دستانمان... گردش سه نفره... سه فنجان چای داغ منتظر ما...     ...
28 مهر 1392

امیرحسین به باغ وحش میرود(عیدقربان)

دیروز یعنی روز چهارشنبه که عید قربان هم بود صبح بیدار شدیم و بعد از نیمرویی که واسه صبحونه خوردیم طبق قولی که بابا به گل پسر داده بود حاضر شدیم و رفتیم باغ وحش پارک ارم این اولین باری بود که جوجه ی مامان میرفت باغ وحش و چون تازگیها به حیوانات خیلی علاقه مند شده  و راجع بهشون خیلی کنجکاوی نشون میده خیلی خیلی   خوشحال بود و ذوق میکرد هر حیوونی رو که میدید فکر میکرد ما هم دفعه ی اوله که میبینیم!با دست نشون میداد و میپرید بالا و پایین و اسمش رو به ما میگفت ماهم که با ذوق اون ذوق زده بودیم انگار واقعا دفعه ی اول بود که حیوونا رو میدیدیم چون همپای پسرک خوشحال ...
25 مهر 1392

روزت مبارک فرشته ی کوچکم

پسرم در این روز قشنگ برایت آرزو میکنم عمر بلندت سرشار از خوشی های کودکانه باشد ...وهیچ کودکی در حسرت آرزوهای کوچک کودکیش نماند... فرشته ی کوچکی که کودکی کردن را به من آموختی... روزت مبارک                     امیر حسین. آرامش زندگی  تا این لحظه ،  // 2 سال و 4 ماه و 7 روز و 4 ساعت و 9 دقیقه و 31 ثانیه سن دارد. ...
16 مهر 1392

به به چه سفری بود!

دوشنبه ی هفته ی پیش به قصد مسافرت چمدونها رو به کمک آقاگلی بستم و روز سه شنبه ساعت پنج راه افتادیم ساعت شش صبح با مامان اینا اول جاده ی چالوس قرار داشتیم و بعدش با هم راه افتادیم. توی راه یکی دوبار ایستادیم ولی چون جاده خلوت و خوب بود زود رسیدیم و صبحونه رو رفتیم توی جنگلهای سیسنگان تناول نمودیم بعدش رفتیم ویلا و وسایل رو جابجا کردیم.هرچند که گل پسر همون موقع که رسید اصلا تو نیومد و یکراست با بابایی رفتن کنار دریا شب رفتیم کنار دریا.هوا خیلی خوب بود.کلی هم عکس گرفتیم.فرداش رفتیم نوشهر و یکم خرید کردیم از اونجا هم واسه باباعلیرضا کیک گرفتیم چون روز دهم مهر بود و روز تولدش اومد...
15 مهر 1392

تولدت مبارک متولد ماه مهرم

تولدت بهانه ای است تا این فصل را بیشتر دوست بدارم شاید مشغولیتها نمیگذارند هرروز بگویم دوستت دارم... اما تولدت بهترین بهانه است برای گفتن اینکه دوستت دارم به اندازه ی تمام روزهای زندگیم. سی و سومین بهار زندگیت در فصل برگهای زرد و نارنجی مبارک مرد متولد ماه مهرم     ...
14 مهر 1392

بیست و هشت ماهگی

ماهگیت مبارک عسلکم روزهای باتو بودن تند و تند دارن میگذرن و بودن باتو هر لحظه اش برای ما شیرینتر از هر شیرینی توی این دنیاست ساعتها به بازی کردنت خیره میشوم... انگار هیچوقت سیر نمیشوم... ...
13 مهر 1392

یک جمعه ی خوب

دیروز برعکس بیشتر جمعه ها خونه بودیم و سعی کردیم خیلی بهمون خوش بگذره صبح مثل همیشه ساعت نه بیدار شدی و طبق معمول صبحت رو با این سوال شروع کردی که مامان کاتون میذاری؟! آخه برنامه ی زندگیمون اینطوری تنظیمه که شما صبحها همراه صبحونه یکی دو ساعت کارتون میبینی و بعدش شروع میکنی به بازی و منم میرم دنبال کارهام بعد از دیدن به قول خودت عمو قنداد رفتی سراغ بابا و با کسب اجازه ی من پریدی روش و اینطوری شد که صبح جمعه ی بابا هم آغاز شد بابا هم یه صبحونه ی کوچیک خورد و دو سه ساعت بعد هم همگی دور هم سبزی پلو  وماهیه ظهر جمعه رو زدیم به بدن و بعدش کم کم به پیشنهاد بابا که دعوتنامه داشت به ...
6 مهر 1392
1